در ترجمه ناپذیری شعر، «آنِ» حافظ و مهاجرت

در ترجمه ناپذیری شعر، «آنِ» حافظ و مهاجرت

پرده دوم:حافظ در یکی از غزلیاتش گفته است: «دلبر آن نیست که مویی و میانی دارد/ بنده طلعت آن باش که «آن»ی دارد. در تفسیر این «آن» حافظ می توان گفت که عنصری است ناگفتنی و نادیدنی که صرفا می توان تجربه اش کرد؛ با عاطفه و احساس درونی آن را زیست بی آنکه مشاهده اش کرد. از نگاه حافظ، این «آن» از «موی و میان دلبر» زیباتر و برتر است؛ شاید از آن رو که موی و میان دلبر برساختنی و تکرارشدنی است اما «آن» هر کس خاص اوست و نمی‌توان «آن» یک دلبر را در دلبری دیگر یافت. بنابراین، هر هستار و هستنده و انسانی یک خصوصیت ویژه و خاص به خود دارد که در دیگری یافت نمی‌شود و در پرتو همین خصوصیت متفاوت و تکرارناپذیر است که انسان‌ها جذاب می‌شوند؛ متمایز می‌شوند و جامعه شکل می‌گیرد. شاید مثال ملموس این موضوع سخن مشهور مولوی است که «هر کسی را بهر کاری ساختند/ فصل24 آن را در دلش انداختند» و بر مبنای همین خصوصیت است که هر فردی «آن» و توانایی ویژه ای دارد که دیگری ندارد.

نظرم را اندکی بسط می‌دهم و این خصوصیت و این «آن» حافظ را علاوه بر انسان‌ها، به مکان‌ها هم تعمیم می‌دهم. هر مکانی ویژگی خاصی دارد که در مکان دیگر وجود ندارد؛ گاهی در بین دو سازه معماری که کارکرد واحدی دارند، صرفا به دلیلی خاص و ناگفتنی یکی بر دیگری برتری می‌یابد. از سوی دیگر، اگر از این زاویه بنگریم، خواهیم دید خانه، مدرسه، دانشگاه از یک سو، و روستا، شهر و کشور از سویی دیگر، هر کدام آنی دارند که مقایسه‌پذیر با دیگری نیست. این آن را به کارکرد تقلیل نمی‌دهم بلکه صرفا برای ملموس کردن مسئله چنین سخن می‌گویم. حالا باز هم این نگرش را اندکی گسترش دهیم و به جهان از این زاویه بنگریم؛ خواهیم دید هر کشوری هم، «آن» خودش را دارد و نسبت به کشور دیگر، آن «آن» متفاوت است.

پرده سوم: مهاجرت پدیده‌ای است انسانی اجتماعی و آنچه در نسبت با انسان قرار می‌گیرد امری چندوجهی و چند بعدی است. بدون آنکه بخواهم چندان عمیق شوم می‌توانم به بعد مادی و عاطفی- درونی این پدیده بنگرم. انسان مهاجر لزوما انسان شکست‌خورده و پشیمان نیست. اصولا «مهاجرت» می‌تواند تاریخ‌ساز باشد؛ مگر تاریخ اسلام مبتنی بر «هجرت» نیست؟ خاستگاه تاریخ هجری کجاست؟ بنابراین، هجرت ذاتا امری نامطلوب نیست و در ادوار مختلف تاریخی، بسیاری از اندیشه‌وران و متفکران بنا به دلایل و اسباب مختلف مهاجرت کرده‌اند. اصولا، در گفتمان الهیاتی، انسان وجودی است مهاجر که از دیار آسمانی به جهان فرودین مهاجرت کرده و همواره شوق جهان فرازین را دارد. همچنین، در گفتمان دین به «سیروا فی الأرض» اشاره رفته است. اما، زمانی که انسان مهاجرت می‌کند چیزی، کسی یا جایی را ترک می‌کند و در واقع، آن کس یا آن چیز یا مکان، «مهجور» می‌شود؛ ردپایی از مهاجر در آن شخص مهجور یا مکان متروک می‌ماند و اصولا آن بخش مهجور مانده در آن انسان یا مکان مهجور صرفا به واسطه انسان مهاجر کامل می‌شود و جایگزینی‌پذیر نیست. در عین حال، نشانی از آن شخص یا مکان مهجور در مهاجر می‌ماند. پس، همواره نقصی در میان است: هم آن مهجور ناقص می‌شود و هم آن مهاجر. مهجور تمایل دارد که آن مهاجر بازگردد تا نقصش زایل شود؛ در انسان مهاجر هم این نقص و به تعبیری دریدایی، نوعی شبح وارگی هست: نه این است و نه آن؛ انسانی می‌شود در انتظار، معلق و در میانه که از زمینه زیست بنیادین خود کنده شده اما در زمینه زیست نوین خویش هم جایگیر نمی‌شود. می‌شود همان شعر ترجمه‌ناپذیری که وقتی از متن اصلی کنده می‌شود و می‌خواهد به زبانی دیگر برگردانده شود و در متنی بیگانه جایگیر شود، خوش نمی‌نشیند بلکه بخشی از ظرافت و معنای خود را از دست می‌دهد؛ همواره خلأیی برقرار می‌ماند. زیرا زبان‌ها، متن‌ها و طبعا فضاها و فرهنگ‌ها متفاوت‌اند؛ یکسان نیستند. همچنین، انسان مهاجر بنا به ریشه‌های کنده شده‌اش، همواره شوق به سیرابی و پرشدگی دارد اما احساس می‌کند این خلأ پرناشدنی است. احساس می‌کند آن دلبر بیگانه مو و میانی دارد اما آن «آن» حافظ در او نیست. بنابراین، بنا به سرشت انسانی که رو به کمال دارد رو به سوی آن جهتی میل می‌یابد که پرش می‌کند. برخی مهاجران صرفا به سرزمین «مهجور» خود بازمی‌گردند تا بدین ترتیب «کمال» یابند.

راه حل چیست؟ از منظری دقیق و عمیق، این مسئله نیاز به راه حل‌ها دارد، چون امری است انسانی باید نگرشی میان‌رشته‌ای به آن داشت؛ خصوصیت نگرش میان‌رشته‌ای نیز برهم‌کنشی چند رشته با همدیگر به منظور نزدیک شدن به راه حل‌های متعدد برای مسئله‌ای چند وجهی است. فلسفه‌ورزان، جامعه‌شناسان، اقتصاددانان، فرهنگ‌شناسان، روان‌شناسان، سیاست‌ورزان و سیاستگذاران و دیگر متخصصان می‌توانند در این زمینه دخیل شده، به سوی راهکارهایی جدی و عمیق گام بردارند.

آنچه در این جستار بیان شد «توصیف» یک وضعیت است و نه «ارزیابی» آن؛ صرفا «دعوتی است به اندیشیدن».

پی‌نوشت:بخش نخست جستار پیش‌رو برگرفته از عنوان مقاله استاد محمدرضا شفیعی کدکنی با عنوان «در ترجمه ناپذیری شعر» است.

*دانشیار دانشگاه علامه طباطبائی

۵۷۵۷

آیا شما به دنبال کسب اطلاعات بیشتر در مورد "در ترجمه ناپذیری شعر، «آنِ» حافظ و مهاجرت" هستید؟ با کلیک بر روی فرهنگ و هنر، اگر به دنبال مطالب جالب و آموزنده هستید، ممکن است در این موضوع، مطالب مفید دیگری هم وجود داشته باشد. برای کشف آن ها، به دنبال دسته بندی های مرتبط بگردید. همچنین، ممکن است در این دسته بندی، سریال ها، فیلم ها، کتاب ها و مقالات مفیدی نیز برای شما قرار داشته باشند. بنابراین، همین حالا برای کشف دنیای جذاب و گسترده ی محتواهای مرتبط با "در ترجمه ناپذیری شعر، «آنِ» حافظ و مهاجرت"، کلیک کنید.

نوشته های مشابه